مکنون
کسی خبر زمن و این دل خراب ندارد منی که زندگی ام جز کمی عذاب ندارد تمام هستی خود را فدای روی تو کردم کسی که هیچ ندارد غم از حساب ندارد فدایی تو و روی تو گر شوم چه ملالی فدایی تو دگر ، ترسِ از عتاب ندارد تمام روز من آشفتگی و در دل شبها دو چشم من زخیال رخ تو خواب ندارد شبیه بارش باران سرشک از سر چشمم چنین مطار مداوم ، سر سحاب ندارد شکسته است مکرر دلم زدوری رویت ببخش عکس تو بر دل اگر که قاب ندارد بیا و یادی از این کشته فراق خودت کن مگر که فاتحه بر کشتگان صواب ندارد
نوشته شده در شنبه 100/2/4ساعت
10:50 صبح توسط متین| نظرات ( ) |