سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مکنون

غزل چگونه بگویم به وزن گیسویت
ردیف را چه گذارم، کمان ابرویت

و روز روشنی چشم توست بی تردید
و شب سیاهی خوشرنگ و درهم مویت

شمیم مریم اگر عطر باغ و جنت داشت
خلاصه ای بود از عطر ناب خوش بویت

شبی که درگذرم از تمام این افلاک
براق عشق رساند مرا سر کویت

چه من شکارچی و تو غزال یا اینکه
تو دام بر سر راهم نهی، من آهویت

تمام شش جهت ارتباط ما این است
تو پادشاهی و من شاعر ثنا گویت



نوشته شده در یکشنبه 92/2/15ساعت 12:46 عصر توسط متین| نظرات ( ) |

من همانم که به چشم سیهت دل دادم

 

آن اسیری که به یمن نگهت آزادم

 

من پر از غصه ی هجرانم و اما امروز

 

فقط از دیدن لبخند به رویت شادم

 

" از ازل پرده ی حسنت زتجلی دم زد"

 

و به هم ریخت همه فلسفه ی ایجادم

 

نیستی ... بی تو دل آماج بلا خواهد شد

 

"هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم"

 

صنما درس جنون می دهی و می دانی

 

من از آن روز که شاگرد تو ام ... استادم

 

متین

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/2/12ساعت 12:56 عصر توسط متین| نظرات ( ) |