مکنون
ویرانه به ویرانه به دنبال نگاهت
جانم شده ویرانه به دنبال نگاهت
عقل از سر من بردی و رویت بگرفتی
این دل شده دیوانه به دنبال نگاهت
جامم به کف و چشم تو را دیدم و بشکست
صد ساغر و پیمانه به دنبال نگاهت
نام تو شده حک سر هر خانه و حتی
بر سردر میخانه به دنبال نگاهت
از حنجره ام نیمه ی شبها بتراود
صد نعره ی مستانه به دنبال نگاهت
آباد مبادا دل ناشاد همه عمر
این دل شده ویرانه به دنبال نگاهت
سوژه ی عکسهای رویایی
تو قشنگی ، تو فوق غوغایی
تو تمام رخت پر از ناز است
نازنینم چقدر زیبایی
باز امشب به ماه می نگرم
در رخ مه تو باز پیدایی
تو عزیزی ، تو چشمه ی نوری
تو برای خودت مسیحایی
من دلم تا همیشه با دل توست
ای خوشا این شمیم شیدایی
وقتی مرا زمانه به زنجیر می کشد
یکدم دلم برای خودم تیر می کشد
مجنون نمی شوم که به دل مانده غصه اش
لیلی به روی دلشده شمشیر می کشد
هربار خسته تا سحر مرگ می روم
کارم به التماس به تقدیر می کشد
تا عرش می روم چه خدایی و ناگهان
یک بخت نامراد مرا زیر می کشد
دارم برای حادثه آماده می شوم
دارم شبیه شاخه ی افتاده می شوم
مانند کسرِ « مرگ به روی حیات خویش»
کم کم درون صورت خود ساده می شوم
گاهی شبیه کوچه ی بن بست دوری ات
گاهی برای آمدنت جاده می شوم
من آن جنین خفته به بطن تو ام هنوز
انگار بعد آمدنت زاده می شوم
انگور وش به تاک محبت معلقم
بعد از چهل نگاه تو من باده می شوم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |