مکنون
من تکه هایم را برایت جمع کردم شاید بیایی و سراغم را بگیری شاید بیایی و بخواهی بار دیگر از سینه ی من سوز این غم را بگیری شاید ببینی هر نفس می سوزم آنگاه هم بازدم را و هم دم را بگیری یا با نوازش خوب آرامم کنی تا اشک نشسته کنج چشمم را بگیری در گیر و دار وصل و هجرانم و ای کاش از من فقط این حس مبهم را بگیری من را در آغوش خودت له کن که شاید با شیره ی جان ، اضطرابم را بگیری من عشق می خواهم ، نگویم ؟؟، باز گفتم؟؟ وقتش رسیده باز حالم را بگیری آری ، کویرم ، من بیابانم و باید از من همین یک شاخه مریم را بگیری حوا و سیب و دوزخ و جنت بهانه است وقتش رسیده دست آدم را بگیری متین
نوشته شده در دوشنبه 93/4/16ساعت
2:1 صبح توسط متین| نظرات ( ) |