مکنون
ببین کوچه ها بوی غم می دهد ببین سینه عطر حرم می دهد بیا چون بهاری که این روزها ... و باران صدای قدم می دهد نمی دانم آنروز وقت ظهور کسی دست ما هم علم می دهد؟! چهل وعده امید وصل حبیب و بیمی که دل بیش و کم می دهد عطشناک یک جرعه از علقمه دو چشمی که گهگاه نم می دهد دلم کربلا خواست حالا که شعر به لحن عزا باز دم می دهد چشم تو دوات ، چهره ات صفحه ی نور « خط لب تو شکسته نستعلیق است» نبضم ، نفَسم ، دلم ، همه ایجادم از دوری تو به حالت تعلیق است یوسف به رشک، گرمی بازار ، زینب است حیدر کلام و فاطمه رخسار ، زینب است وقتی حسین فاطمه باشد طبیب عشق یعنی به درد عشق پرستار زینب است مانند قلب خسته ی من باز بی قرار مانند این بهار پر از نغمه ی هزار حالا که من فتاده ام از پا ، تو می رسی مانند رفت و آمد پاییز با بهار ما را که سرشکست چکش های زندگی دست از سر شکسته ام ای دوست بر ندار شاید که عمر وفا کرد و دیدم ات ای مرد سبز قامت و ای یار تکسوار