مکنون
دیوانه ی عشق تو منم می فهمی؟ یک روز بیا به دیدنم ، می فهمی تقصیر من است یا زلیخایی تو ؟ از پارگی پیرهنم ، می فهمی من بی تو مریض می شوم این را هم از زردی رنگ بدنم می فهمی دور از تو غریب می شوم ، انگاری دور از تو به دور از وطنم ، می فهمی ؟ تلخ است تمام مزه ها در کامم بگذار زبان در دهنم ، می فهمی من در قفس تنم گرفتار شدم دیوار قفس که بشکنم می فهمی یک عمر شدم اسیر ، این را وقتی پیچیده شدم در کفنم می فهمی من گرچه تبر به دست چون ابراهیم بتخانه شده است مأمنم می فهمی؟ روزی که در بتکده را باز کنند از سجده به پای آن صنم می فهمی گهگاه پر از حرفم و ساکت ، اصلاً انگار نه انگار منم ... می فهمی! متین زده ام شاهرگ تغزل را وای بر دیوان عاشقانه های من روی این زمین متین
وقتی غزالان غزه
سپیدانه ی خونین می خوانند.
عشق را بر صفحه ی خیابان ها می نویسند
آنان که قلم در خامه ی شاهرگ ها دارند.