مکنون
چه دردی دارد اینکه در دلت داغی نهان داری
ولی لبخند برلب اشتیاق دلبری شیرین درونت می کشد شعله
و خوشحالی از اینکه در کنار غصه ها حالا دلت دلدادگی دارد
و گرچه در خیال اما امیدی تا سرای زندگی دارد و ناگه ...
و ناگه می رمد سقف خیالت روی آن کاشانه ی نو رسته و ویرانه می آید به روی آرزوهایت ...
منم آن ارگ بم در زیر آوار جدایی ها
که هرگز هیچکس سر در نمی آرد
کدامین چشم شور و نحس اینگونه نظر زد آشیانم را
و بر هم ریخت حال و روزگارم را
چه دردی دارد این قصه.
#متین
نوشته شده در دوشنبه 00/11/11ساعت
6:0 صبح توسط متین نظرات ( یک ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |