سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مکنون

گفتا که مرا علم لدنی هوس است                     تعلیم نما اگر تو را دسترس است

گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ            در خانه اگر کس است یک حرف بس است

 

وقتی تو دلت پر از حرف باشه و کسی رو پیدا نکنی که براش حرف بزنی. وقتی هیشکی اهل راز نباشه و نشه با کسی درد دل کرد. وقتی نگاهت دنبال یه نگاه آشنا بگرده و هر بار خسته و دست خالی خودشو زیر لحاف پلک قایم کنه تا بخواب بره یا خودشو بخواب بزنه تا تو اونو بازخواست نکنی که چرا......

چرا مردم با عشق غریبه شدن. چرا نگاه ها دزدکی شده. چرا خنده ها ساختگی شده . چرا حرف ها بوی دروغ میده. چرا بچه ماهی دلها تو مرداب هوس گندیده شدن. چرا بوسه ها مزه خون گرفته. چرا مسابقه نفس دوانی در شهر خانواده ها برپاست. چرا کوران جاه طلبی ارتباط روستاها رو با هم قطع کرده. چرا ................

درست تو همین وقتاست که تلالو یه نگاه آشنا به داد دلت میرسه . یه مرد آسمونی با لباس فرشته ها دست دلتو میگیره تا مزه ی پرواز رو دوباره بهت بچشونه. عطر بهشت رو به یادت بیاره و گرمای محبت رو برای بهاری کردن زمستون قلبت پس بیاره.

اونوقت دیگه سکوت مرگبار دلت تبدیل به آتشفشان حرفهایی میشه که دوست داری بگی . نه به همه فقط به اون بگی.

جونم فداش


نوشته شده در پنج شنبه 88/5/22ساعت 11:1 صبح توسط متین| نظرات ( ) |