مکنون
یک شعر و شب و چینش صد آه دوباره مینو و عطارد ، فلک و ماه دوباره یک دشت سکوت و من و ناسوت و دگر هیچ کو تا من و این لحظه ی دلخواه دوباره یک غصه ی تازه کمی از داغ همیشه صد ها گله از این شب کوتاه دوباره من بودم و خودکار و کمی کاغذ مشکوک با قطره سرشکم که شد همراه دوباره یک کوفه پر از درد مرا از نفس انداخت این درد دل و این من و این چاه دوباره آنقدر نوشتم که لبش کرد تبسم می کشت مرا خنده ی گهگاه دوباره باید که چهل شب سر راهش بنشینم تا باز برآید سر این راه دوباره جز رنج در این شط جدایی نرسد ، آه تا رخ ننماید به من آن شاه دوباره
نوشته شده در دوشنبه 92/6/4ساعت
5:12 عصر توسط متین| نظرات ( ) |