مکنون
اگر برای چو من، در دل شما جا نیست و گرچه پیرم و دیگر امید و پروا نیست گمان مدار که من بی خیال عشق تو ام چه چاره چون که دل از چهره خوب پیدانیست هزار جلوه در آن قصر ساده ات داری ولی عمارت این سینه « آه » برپا نیست نگار بی دل و یار قرار دار!! چه سود؟ جنون نهایت این عشق های طوفانیست سپیدی سرموی مرا تماشا کن نتیجه ی شب و دیوار و اشک پنهانی است دلم چه زیر و زبر شد ، سکوت ویرانگر! چقدر بغض تو مثل هوای بارانیست
نوشته شده در چهارشنبه 92/12/28ساعت
4:13 عصر توسط متین| نظرات ( ) |