مکنون
گل یاسی و عجب عطر و چه بویی مادر! تو بهشتی ، تو خدا سیرت و خویی مادر! نه تو حوضی که چنان نهر تو جاری هستی تو روان بر سر هر برزن و کویی ، مادر! خَلق تو احمدی و خُلق تو محمودی بود هر چه باشد که شما مادر اویی مادر یاس رخساره تان رنگ قمر بود ولی چند روزی است شقایق سر و رویی مادر سال ما نو شده یعنی که بهاری شده ایم تو ولی مثل خزان ... سرّ مگویی مادر همه رفتند پی عشرت و ما تنهاییم همه گِردند سر سبزه و جویی ، ما ، « در» حافظ این شعر که گفتی به چه اندیشیدی دوش می آمد و رخساره ... نگویی مادر!!
نوشته شده در پنج شنبه 93/1/14ساعت
4:58 عصر توسط متین| نظرات ( ) |