مکنون
لعنت به من لعنت به تنهایی م.ش ( متین)
لعنت به این وسواس رسوایی
لعنت به این بغض زمستانی
بر ضربه ی خودکار و پیشانی
این تلخی فرجام هر روزه
احساس داغ و تلخ دریوزه
افراط بلغم ، سردی سودا
لعنت به هرچه بت ، خود بودا
من با تمنای تو درگیرم
از هرچه احساس است دلگیرم
این عمق صحرای بلاتکلیف
من با هزاران حربه ی تضعیف
هی از ازل سوی ابد .... خنده
هی مرگ هی بازی و بازنده ...
تنها تن مفلوک من پیر است
اصلا از این آلودگی سیر است
از شعر شاعرها چه می خواهی
از آتش آهم چه می کاهی
فصل سقوط برگ ،پاییز است
وقت شکوه مرگ جالیز است
ای آخرین احساس عریان باش
فرزند نامشروع نسیان باش
من بی تو غرق درد خواهم ماند
چون کوه یخ دلسرد خواهم ماند
تو مثل یک آیینه زیبایی
لعنت به من لعنت به تنهایی