سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مکنون

به آن چشمان طوفانی چنان آرام من بردی 

که حیرت می کنم حالا مرا آرام می خواهی

من آن شیر ژیانم کز پی آهو دویدم ؛ تو ...

چه سان ای بره آهو شیر را در دام می خواهی

من از این ننگ خشنودم که در پای تو می سوزم 

سرت بادا سلامت چون مرا بدنام می خواهی 

به کامم مانده طعم آن دو لبهای گوارایت 

به جرم کامرانی ، خود مرا ناکام خی خواهی

من از این درد می میرم و خواهی گفت زیر لب

چگونه رفته ای اما ، مرا آرام می خواهی


نوشته شده در شنبه 99/3/10ساعت 9:27 صبح توسط متین| نظرات ( ) |