مکنون
حالا برای آنکه دلم را رفو کنم م.ش (متین)
باید تو را درون خودم جستجو کنم
من آن ترنمِ مِیِ بر روی ساغرم
کز تشنگی دوباره سر اندر سبو کنم
رو گر هزار دفعه بگردانی ام چه باک
من بیخودم زخویش و بسوی تو رو کنم
یکسال و زجر عمر من و دوری ات گذشت
فکری نشد به حال غم در گلو کنم
من جبری ام و جبر زمین گفته تا ابد
باید که سر به جیب تمنا فرو کنم
این باغبان محتضر از باغ مانده است
هرگز نشد به فصل خزان گرچه خو کنم
حالا که نوبهار شد و غنچه کرده است
آلاله آورید و گذارید بو کنم
نوشته شده در شنبه 99/8/3ساعت
12:44 عصر توسط متین| نظرات ( ) |