مکنون
چه گویمت که نگاهت فراق باران است و خنده های لبت خنده های بی جان است خدا کند که نباشم نبینم آن دم را که چشم های قشنگت دوباره گریان است خزان عمر رسید و یقین من آن شد که سال عمر دگر خالی از بهاران است سحرگهی به مناجات و هر فلق به دعا تو آیه آیه وجودت تمام قرآن است سخن مگو زشفا کین مریضی هجران شفا ندارد و دردم بدون درمان است
نوشته شده در دوشنبه 88/11/19ساعت
3:58 عصر توسط متین نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |