سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مکنون

ماه شعبان داره تموم میشه. نوبت مهمونی خدا که میشه دلم میخواد زود عمرم تموم بشه. همیشه ماه رمضون منتظر رفتنم. همیشه دنبال این میگردم که یه روزی صاحبخونه دنبالم بفرسته و بگه ایندفعه دیگه مهمون نیستی . ایندفه برا خودم میخوامت.

آخدا.

یعنی نمیاد اونروزی که اشک چشمامو روز عید فطر در نیاری. اون نماز باشکوه . اون عید داغداری. از اون قنوت های پر از شکایت معافم کنی.

خدایا

لباس تقوایی به تنم نیست . دستم از تحفه و کوله بار خالیه. صورتم از زشتی تو ذوق میزنه. بوی تعفن از دلم بلند شده. دیگه رویی برام نیست که تو مهمونی تو مهربون بیام.

عزیز دل

خودت بهم آبرو بده. بحق اون بنده هایی که به نور عزتت ملحق شدن. به حق اونهایی که به کمال انقطاع از غیر تو رسیدن. به حق کسایی که محبتشون رو بهم عطا کردی . بحق بنده ای که با وجودش آتیش عشقت رو تو دلم شعله ور کردی .

خودت دستمو بگیر.

تو از اون مهمون نوازهایی هستی که اگه یه آشنا بعد از سالها دوری فقط برای خوردن غذا به در خونت بیاد و روی در زدن نداشته باشه ، خودت به دنبالش میری و نمیزاری دم در بمونه.

محبوبم

من بلد نبودم بنده ی خوبی باشم. از بندگی فقط حرافی کردم و ادعا. حرفایی رو زدم که تو وجود خودم پیدا نمیشه. اما تو که خدایی بلدی.دست از من برندار. که سخت محتاج اقبال توام.

ای واجب الوجود ذی جود

جد علی بحق جودک الاجود


نوشته شده در جمعه 88/5/23ساعت 1:7 عصر توسط متین| نظرات ( ) |