مکنون
عشق با شور تغزل چو تلاقی می کرد باز احساس مرا سرکش و یاغی می کرد جام می باز می افتاد زدست من و باز باده ای تازه به خم حضرت ساقی می کرد بلبل طبع من آن بادیه ی گل می دید بی وفا باز هوای گل و باغی می کرد صنم میکده دارم چو خمارم دانست باز در جام قضا باده ی داغی می کرد شب معراج دلم بود شب همدمی ات که دلم سیر فضا پای براقی می کرد دوش در محفل رندان بلاکش دیدم همه در گرد و کسی شرح فراقی می کرد
نوشته شده در پنج شنبه 89/12/12ساعت
12:18 عصر توسط متین| نظرات ( ) |