مکنون
حالم از این شهر به هم می خورد از همه ی دهر به هم می خورد بس که مرا جام بلا داده اند از مزه ی زهر به هم می خورد می چکد از دیده ی من اشک غم موج در این نهر به هم می خورد اشک غم و ناز دل و مهر یار آشتی و قهر به هم می خورد خسته ی خشکاندن دریاچه ها خشکی بی بحر به هم می خورد نیست کسی شهرنشین در دلم حالم از این شهر به هم می خورد
نوشته شده در جمعه 90/1/12ساعت
7:37 عصر توسط متین نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |