مکنون
بغض درون حنجرم را نشکن ای دوست سنگ است انگاری دلت ای شیشه ی عمر یک عمر در پیش تو کردم سجده ی عشق نام تو را بر سر در قلبم نوشتم مستم نه از می بلکه از روی تو مستم صدها سفر کردم به دنبال وصالت بگذار اشکم گوشه ی چشمم بخشکد
با لحن سنگینت دلم را نشکن ای دوست
با سنگ سختت شیشه ام را نشکن ای دوست
تنها بت بتخانه ام را نشکن ای دوست
این سر در ویرانه ام را نشکن ای دوست
خم در میخانه ام را نشکن ای دوست
دیگر نماز و روزه ام را نشکن ای دوست
بغض درون حنجرم را نشکن ای دوست
نوشته شده در سه شنبه 90/3/17ساعت
4:15 عصر توسط متین| نظرات ( ) |