سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مکنون

من از نام تو را بردن ، خدا داند که خرسندم
وجودت را دعاگویم، لبت را آرزومندم

من از نام تو را بردن ، همیشه یک هدف دارم
لبانت را بخندانم ، اسیر آن دو لبخندم

من آن آزاده ی دوران ، من آن دور از اسیری ها
من آن طغیان گر یاغی ، تمام عمر در بندم

ندارد آخر این دوری ، ندارد هجر اگر پایان
بگو با مرگ آمیزم، بگو بار سفر بندم

غم عشقت برنجاند، فراغت نیز افزاید
سر این عشق می مانم ، اگر عالم دهد پندم

سرشک از دیده می بارد و خون از دل به بار آرد
و خم در ابروان آید ولی من باز می خندم

دلم خسته ، تنم خسته ، تمام پیکرم خسته
ولی من باز می مانم ، رها از چون و از چندم

کنون از خستگی باید بنوشم جرعه ی چایی
بیا چشمت برنگ چای ، لبانت حبه ی قندم


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/1ساعت 1:21 عصر توسط متین| نظرات ( ) |