مکنون
یادش به خیر لحظه ی آغاز ارتباط صد آزمون به مدرس عشق تو داده ام یادش به خیر بند زدن روی چینی ٍ پیمان نبسته ، بسته ی عشق تو گشته ام کابوس افتراق تو را دیدم ای حبیب جانی نمانده ، روح ندارد نماز من پرهیز می کنی زمن و می کُشی مرا شاید نماز عصر جدایی قضا شود
ای داد از سلام تو ، بیداد از نگات
شاگرد بی هنری بوده ام در پات
بشکسته ی عتیقه ی گلدار عشوه هات
ای جان خسته ام به فدای تو و وفات
مردم از این فراق از این وصل بی ثبات
ای قبله نماز من حی علی الصلوة
زیباترین گناه من ، ای توبه ام فدات
دارم وضوی خون ، نه ز زمزم ، بل از فرات
نوشته شده در دوشنبه 90/10/5ساعت
12:4 عصر توسط متین| نظرات ( ) |