مکنون
در آسمان قصه ی خود ماه می کشم دائم زدوری تو فقط آه می کشم کوه غمت شکسته مرا ، از حسد ولی آن کوه را به هیبت یک کاه می کشم بیراهه رفت زندگی ام ، باز با قلم از خانه ام به خانه ی تو راه می کشم بیهوده روی صفحه ی شطرنج بی رخت سرباز بیشمار و یک شاه می کشم گویی برادرم منو ، یوسف تویی که من هی نقشه ی سقوط تو در چاه می کشم
نوشته شده در سه شنبه 90/12/9ساعت
4:1 عصر توسط متین| نظرات ( ) |