مکنون
اندر میان معرکه ماوا گرفته ای یعنی عزیز در دل من جا گرفته ای مانند یاس در چمن باغ قلب من آنقدر بوسه بر تو زدم، پا گرفته ای از جای پای مرغ سحر می شود پدید آن فیض را که از قِبَل ما گرفته ای بگذار شرم و به من بازگو زدوش زآن بوسه ها که از لب شیدا گرفته ای اینجا منم به پای تو افتاده و تو سر بالای این فتاده چه بالا گرفته ای افروختی شرر به جان من و جان خود زهجر یعنی که شعله بر سر دنیا گرفته ای حالی بخند ای صنم سنگدل از آن گلخنده ها که از دو لب ما گرفته ای ما داده طاقت از کف و بی تاب و گوئیا از ناتوانی دل ما ناگرفته ای من مرغکی زمینی و دلداده، ای دریغ جا در میان خانه ی عنقا گرفته ای