مکنون
تمام دیشب از این حس که پیش من بودی بدون آنکه بخواهی ..... تو ، پیش من بودی من از قبیله ی درد و تو از تبار طبیب تو مرهم دل زخم و پریش من بودی اسیر قصه ی بی خویشی خودم بودم در آن مکاشفه دیدم تو خویش من بودی تمام خرقه ی زهد من از قبال تو بود تویی که نقض دل و دین و کیش من بودی از این که دم ز جدایی زدی نه حیرانم که من کم از تو ، نگارم، تو بیش من بودی
نوشته شده در چهارشنبه 91/12/2ساعت
11:6 صبح توسط متین| نظرات ( ) |