مکنون
بهانه کرده دلم مشهدی کند من را شنیده وصف تو و طالب است دیدن را کبوترش که نکردی ولی بگو بچشد بقدر یک ملخی مزه ی پریدن را و جرعه ای بده از زمزم طلایی خود که تا رها کنم از خستگی دل و تن را به ظن من تو خدایی ، گمان من عبدی بگو که ای و ببر این گمان و آن ظن را خوشا کنار تو بودن خوشا تو را دیدن خوشا تلاوت قرآن تو شنیدن را
نوشته شده در شنبه 90/2/24ساعت
10:32 صبح توسط متین| نظرات ( ) |