مکنون
این مردمان که قتل تو را سینه می زنند با نوحه ی دروغ و ریا سینه می زنند یعنی که روز بیرق دشمن به روی دوش شبها ولی به پای شما سینه می زنند فکری برای حنجر اصغر نمی کنند تنها به یاد تیر بلا سینه می زنند بار دگر به پا شود ار جنگ کربلا در گوشه ای به صلح و صفا سینه می زنند « باز این چه شورش است »فقط روی پرچم است شور است بی شعور ... چرا سینه می زنند؟ جز تشنگی زکرببلا ناشنیده اند یا قیمه می دهند و یا سینه می زنند من بودم و یار ، روی قایق بودیم فرهاد صفت ... خلاصه عاشق بودیم دور از دغل و دروغ و نیرنگ و فریب مانند غروب ، صاف و صادق بودیم بودیم مریض عشق، یعنی آن روز محتاج به یک طبیب حاذق بودیم خورشید وزید و باد هم می تابید ما نیز به این هبوط لایق بودیم آن شب که تمام باغها خوابیدند دنبال طلیعه ی شقایق بودیم