مکنون
عمر زیبای او کمی کم بود او که استاد درس مریم بود آخرین مرد باغ های بهشت! مادرت کوثر مجسم بود مادرت مام آب و آیینه مخلَص آیه های محکم بود روز مادر چرا .... ولی زن!!؟ نه مادرت مَردتر زعالم بود آرام شبیه موج دریای خزر بیچاره منم که باز هم خواهم ماند هر بار منم منتظر و می آیی صد حیف از این دیده که نادید تو را مثل قصه ی نگاهت که سوال زندگیمه مثل من که چشم براهم تا ببینمت دوباره پاهای لرزون عمرم که دیگه نزدیک گوره انتظارت دیگه از من عاشقی نباشه جونم شب شعر من تمومه ، شعر من تموم نمیشه اندر میان معرکه ماوا گرفته ای یعنی عزیز در دل من جا گرفته ای مانند یاس در چمن باغ قلب من آنقدر بوسه بر تو زدم، پا گرفته ای از جای پای مرغ سحر می شود پدید آن فیض را که از قِبَل ما گرفته ای بگذار شرم و به من بازگو زدوش زآن بوسه ها که از لب شیدا گرفته ای اینجا منم به پای تو افتاده و تو سر بالای این فتاده چه بالا گرفته ای افروختی شرر به جان من و جان خود زهجر یعنی که شعله بر سر دنیا گرفته ای حالی بخند ای صنم سنگدل از آن گلخنده ها که از دو لب ما گرفته ای ما داده طاقت از کف و بی تاب و گوئیا از ناتوانی دل ما ناگرفته ای من مرغکی زمینی و دلداده، ای دریغ جا در میان خانه ی عنقا گرفته ای
دلدار تویی که می کنی باز حذر
محتاج به یک نگاهت ای شوخ نظر
نادیده تو را ، تو می روی باز سفر
واین عمر که بی وصل شما رفت هدر
مثل خنده های خوبت که هنوز مثل قدیمه
تا ببینی چشم خسته م کاسه ی امید و بیمه
اینجوری می گم بدونی که چقد(ر) حالم وخیمه
می بینی افتادم از پا ...اینا مال خستگیمه
شب شاعری رو دریاب ، تا سحر خدا کریمه