مکنون
نه من را با غم عشق تو کاری است و آنجا که تو می گویی بهشت است نه بر هر شاخه گل در باغ عالم از این شادم که خارم بر وجودت ورای عشق یاران خدایی فدای گردش چشمان نازت الا ای ساقی میخانه ی عشق
نه بعد از این خزان ، فصل بهاری است
نه چیزی جز درخت و جوی جاری است
که روییده است چندین دانه خاری است
از این شادم که حالم حال زاری است
دل من از محبت جمله عاری است
ولی ... زخم نگاهت ، زخم کاری است
بگو حالا کجا فصل خماری است
نوشته شده در پنج شنبه 90/10/1ساعت
2:3 عصر توسط متین| نظرات ( ) |