سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مکنون

زده ام شاهرگ تغزل را
وقتی غزالان غزه
سپیدانه ی خونین می خوانند.

وای بر دیوان عاشقانه های من

روی این زمین 
عشق را بر صفحه ی خیابان ها می نویسند
آنان که قلم در خامه ی شاهرگ ها دارند.

متین


نوشته شده در جمعه 93/5/10ساعت 4:34 عصر توسط متین| نظرات ( ) |

من تکه هایم را برایت جمع کردم

شاید بیایی و سراغم را بگیری

شاید بیایی و بخواهی بار دیگر

از سینه ی من سوز این غم را بگیری

شاید ببینی هر نفس می سوزم آنگاه

هم بازدم را و هم دم را بگیری 

یا با نوازش خوب آرامم کنی تا

اشک نشسته کنج چشمم را بگیری

در گیر و دار وصل و هجرانم و ای کاش

از من فقط این حس مبهم را بگیری

من را در آغوش خودت له کن که شاید

با شیره ی جان ، اضطرابم را بگیری

من عشق می خواهم ، نگویم ؟؟، باز گفتم؟؟

وقتش رسیده باز حالم را بگیری

آری ، کویرم ، من بیابانم و باید

از من همین یک شاخه مریم را بگیری

حوا و سیب و دوزخ و جنت بهانه است

وقتش رسیده دست آدم را بگیری

 

متین


نوشته شده در دوشنبه 93/4/16ساعت 2:1 صبح توسط متین| نظرات ( ) |

من با خیال چشم تو حالی به حالی ام

محکوم حبسِ مَحبسِ حسّی خیالی ام

وقتی برانی ام ، به خیالت چه می کنم ؟

هر شب پی نگاه تو در این حوالی ام

ای آخرین نیاز من  ای ناز بی نیاز

نذری نما به خاطر آشفته حالی ام

من اهلی زمین نشدم ، دست من بگیر

دلگیر از این زمین و زمان و اهالی ام

گاهی به خویش میکشی و گاه می کُشی

من جذب کشتن و کشش احتمالی ام

اصلا غزل برای همین واژه هاست ، پس

جانان من ز هجر تو قامت هلالی ام

 

متین


نوشته شده در سه شنبه 93/3/13ساعت 3:56 عصر توسط متین| نظرات ( ) |

من از ارتفاع نگاهت ، سقوط ....

من و درد دوری و رنج سکوت 

من آدم ، تو حوا و سیب بهشت

و فرجام تلخی به نام هبوط

کسی را خبر نیست از حال ما 

قسم بر تو و عطر خوش بوی موت

نفس گیر و دلگیر و دلخسته است

زمین گیر یک  عمر در جستجوت

بیابان بیابان بیابان ، فراق 

به امید شب تا سحر گفتگوت

دعا می کنم تا دعایم کنی

من از صبح تا شب ...  تو در یک قنوت

 


نوشته شده در چهارشنبه 93/2/24ساعت 11:12 صبح توسط متین| نظرات ( ) |

من خراب آبادی ام، کاشانه می خواهم چکار

ساکن صحرای عشقم ، خانه می خواهم چکار

غرق اشک و شعله ام در بزم عشاق ای دریغ

من خود شمعم دگر پروانه می خواهم چکار

مرغ عشقم در قفس وقتی که بالم بسته است

بی پر پرواز ، آب و دانه می خواهم چکار

فارغم از عقل و بی تو مردمان دیوانه اند

من خودم دیوانه ام ، دیوانه می خواهم چکار

عشق را تفسیر کردن اول بیچارگی است

قصه کم کن باوفا ، افسانه می خواهم چکار

باده نوشان در سکوت شهر نحوا کرده ام

کنج صحرا نعره ی مستانه می خواهم چکار

متین


نوشته شده در سه شنبه 93/1/19ساعت 8:34 صبح توسط متین| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >