مکنون
گر ز تو دور می کند من را حاجتم را روا نکن آقا اینهمه زائران نورانی خوب و بد را سوا نکن آقا درد من درد عشق تو اگرست درد من را دوا نکن آقا کفتری روی بام گنبد توست قلب من را هوا نکن آقا خسته ام از نوای نای هوس نی به جز نی نوا نکن آقا بی تو این سینه دگر تاب ندارد که ندارد دیده ی خسته دگر خواب ندارد که ندارد شب هجران شما حضرت باقی خدا تیره شامی است که مهتاب ندارد که ندارد همچو هاجر زپی ات سعی صفا کرده دلم زمزم وصل شما ، آب ندارد که ندارد بحر عشقی است میان دل من تا دل دلبر ز جفا جز سر گرداب ندارد که ندارد همه ی عمر به سر بود هوای سر کویت سینه جز نقشه ی بر آب ندارد که ندارد بر در میکده عشاق همه صف زده اند ساقی اما قدحی ناب ندارد که ندارد من به پای تو شکستم و نشستم که بیایی بین الاحباب اگر آداب ندارد که ندارد خبرت هست که با زخم زبان می پرسند این چه عبدی است که ارباب ندارد که ندارد در آسمان قصه ی خود ماه می کشم دائم زدوری تو فقط آه می کشم کوه غمت شکسته مرا ، از حسد ولی آن کوه را به هیبت یک کاه می کشم بیراهه رفت زندگی ام ، باز با قلم از خانه ام به خانه ی تو راه می کشم بیهوده روی صفحه ی شطرنج بی رخت سرباز بیشمار و یک شاه می کشم گویی برادرم منو ، یوسف تویی که من هی نقشه ی سقوط تو در چاه می کشم ویرانه به ویرانه به دنبال نگاهت جانم شده ویرانه به دنبال نگاهت عقل از سر من بردی و رویت بگرفتی این دل شده دیوانه به دنبال نگاهت جامم به کف و چشم تو را دیدم و بشکست صد ساغر و پیمانه به دنبال نگاهت نام تو شده حک سر هر خانه و حتی بر سردر میخانه به دنبال نگاهت از حنجره ام نیمه ی شبها بتراود صد نعره ی مستانه به دنبال نگاهت آباد مبادا دل ناشاد همه عمر این دل شده ویرانه به دنبال نگاهت سوژه ی عکسهای رویایی تو تمام رخت پر از ناز است باز امشب به ماه می نگرم تو عزیزی ، تو چشمه ی نوری من دلم تا همیشه با دل توست
تو قشنگی ، تو فوق غوغایی
نازنینم چقدر زیبایی
در رخ مه تو باز پیدایی
تو برای خودت مسیحایی
ای خوشا این شمیم شیدایی