سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مکنون

وقتی مرا زمانه به زنجیر می کشد
یکدم دلم برای خودم تیر می کشد

مجنون نمی شوم که به دل مانده غصه اش
لیلی به روی دلشده شمشیر می کشد

هربار خسته تا سحر مرگ می روم
کارم به التماس به تقدیر می کشد

تا عرش می روم چه خدایی و ناگهان
یک بخت نامراد مرا زیر می کشد


نوشته شده در دوشنبه 90/11/17ساعت 7:8 عصر توسط متین| نظرات ( ) |

دارم برای حادثه آماده می شوم
دارم شبیه شاخه ی افتاده می شوم

مانند کسرِ « مرگ به روی حیات خویش»
کم کم درون صورت خود ساده می شوم

گاهی شبیه کوچه ی بن بست دوری ات
گاهی برای آمدنت جاده می شوم

من آن جنین خفته به بطن تو ام هنوز
انگار بعد آمدنت زاده می شوم

انگور وش به تاک محبت معلقم
بعد از چهل نگاه تو من باده می شوم


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت 3:13 عصر توسط متین| نظرات ( ) |

دیر بازیست که ما غرق نگاهت هستیم
خسته و منتظر و چشم به راهت هستیم

مدتی هست تو را شعر سرودن جرم است
ما همان شاعر پر جرم و گناهت هستیم

بود گهگاه خبر از تو که خواهی آمد
تشنه ی آن خبر گاه به گاهت هستیم

می کشی آه ، شنیدم، چو ببینی ما را
ما همان زنده به گورانِ ز آهت هستیم

نکند باز تو سر در دل چاهی کردی
ما ولی دلشده ی مسجد و چاهت هستیم

اربعین است ، و ما گریه کن غم هایت
ما پریشان تو و شال عزایت هستیم

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/22ساعت 3:25 عصر توسط متین| نظرات ( ) |

مسافر ، مونده چشم من به راهت تا تو برگردی

دیگه خسته شده عالم از این تنهایی و سردی

 

چرا این جاده ی دوری ، نداره خط پایانی

مگر حال دل من را ، نمی بینی ، نمی دانی ؟

 

بیا که قسمت طوفان تمام بید مجنون شد

من افتادم زپا از غم ، دلم خون شد ، دلم خون شد

 

تو تنها آرزوی من ، منم تنها تر از تنها

عطشناکم به دیدارت ، ملولم از شنیدن ها

 

هوای سینه ام آخر ، بدون بودنت تنگه

سکوت عشق سنگینه، گل لبخند کمرنگه


نوشته شده در دوشنبه 90/10/19ساعت 2:19 عصر توسط متین| نظرات ( ) |

سال نوی مسیحی و ماه محرم است

یعنی که وقت شادی و غم ? جشن و ماتم است

راهب درون دیر چه می دید زانکه گفت

بالای نیزه ها سر عیسی ابن مریم است


نوشته شده در دوشنبه 90/10/12ساعت 1:12 عصر توسط متین| نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >